حجت حق
جمعه های تکراری
در آن پنج آيه مي باشد: آيات ۱، ۲ ، ۹ ،۱۰، ۱۴ ۱- ( والليل اذا يغشي ، و النهار اذا تجلي ) [۱] قسم به شب در آن هنگام كه جهان را بپوشاند . و قسم به روز هنگامي كه تجلي كند . محمد بن مسلم گويد : از حضرت باقر تاويل آيات فوق را سئوال نمودم ، فرمود مراد از ليل « اولي » و «دومي » است كه تاريكي جهل و ستم آنها روشنائي امير المومنين رادر خلافتي كه براي خودشان تشكيل دادند پوشاند و حق آن بزرگوار را غصب نمودند. و آن حضرت صبر كرد تا دولت آنها به پايان رسيد ، و مقصود از نهار ( وجود مقدس ) حضرت قائم آل محمد عجل الله تعالي فرجه است چون ظاهر شود باطل را محو نمايد و از بين ببرد ، و در قرآن خداوند مثل هايي براي مردم زده ولي مخاطب قرآن پيامبر اكرم و ما ائمه هستيم و مثل هاي قرآن را جز ما كسي نمي داند و نمي فهمد . [۲] ۲- ( وكذب بالحسني ، فسنيسره لليسري فانذرتكم نارا" تلظي ) [۳] و پاداش نيك ( الهي ) را تكذيب كند . ما به زودي او را در مسير دشواري قرار مي دهيم . امام صادق (ع) فرمود : «ليله» حضرت فاطمه سلام الله عليها است و « قدر» خداوند است و هر كس به «فاطمه » معرفت داشته باشد ، به درستي كه شب قدر را درك نموده ( و در حقيقت خدا را شناخته است ) وحضرت فاطمه (سلام الله عليها ) را فاطمه ناميدند به اين دليل كه مردم از معرفت او قطع و دورند ( يعني كسي به كنه معرفت حضرت فاطمه سلام الله عليها نرسيده است ) و « ليله القدر خير من الف شهر » يعني : بهتر است از هزار مومن است و حضرت فاطمه زهرا ـ ام المومنين است و « تنزيل الملائكه و الروح» ملائكه ، مومنين هستند كه داراي علوم آل محمد اند ، و « روح القدس» حضرت فاطمه است و «مطلع الفجر» يعني خروج قائم آل محمد . [۴] پی نوشت ها: [1] ليل آيات 1 و 2 [2] الف) غايه المرام ، ص 757 - ب ) تفسير صافي ، ج 5 ص 336 [3] ليل ، آيات 9 ـ 10 [4] الف ) تفسير فرات كوفي ، ص 581 - ب ) اثبات الهدي ، ج 7 ، ص 134 مولایم! دلم برای ورود تو لحظه شماری می کند و حنجره ام تو را فریاد می زند، تو که تجلی عشقی. قنوتم را طولانی می کنم تا تو نیمه شبی برای آن دعا کنی. کوچه های غریب بی کسی را آب و جارو می کنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی. هر روز چراغ دلم را با «جامعه الکبیره» روشن می کنم و سفره افطارم را با «آل یاسین»و «عهد» تزیین می کنم، برای ظهور تو هر روز پای درد «کمیل» می نشینم نمی دانم آخرین ایستگاه «توسل» چه هیجانی دارد که مرا با خود تا آن سوی فاصله ها می برد و صبح آدینه چه صفایی دارد، که صبح آسمانش پراز «ندبه» است مولایم...! بی تو دفتر دلمان پر است از مشق های انتظار و من با دلم می خواهم آن روز که می آیی زیباترین مدال ایثار را تقدیم نگاه تو کنم باز گردای بغض صحرا گرد من باز گرما ده به بیت سرد من ای که عمق انتظارات منی ای که پشت استعارات منی من شب ظلمانی استم تار تار انتظارم انتظارم انتظار منتظر بودن عبادت کردن است با خیال دوست عادت کردن است قبله ی صحرانشین این کویر بال زخم سجاده هایم را بگیر باتو کبری در خضوعم مانده است چار رکعت در رکوعم مانده است تشنگی از پای دراورده مرا اب پشت سد جوعم مانده است سجده ام سر میکشد از روی مهر غصه بر دوش خضوعم مانده است واجباتم شد شهید مستحب اصل در چاه فرو عم مانده است ای نمیدانم کجایی کیستی ای فراتر از چرایی –چیستی در قیابت اب را گل کرده اند موج را مدیون ساحل کرده اند خاک در دست کسوف افتاده است اسمان هم در خسوف افتاده اند اه ای خورشید روز رهگذر ای پناه سایه های در به در بی تو ما دلشوره های بی نوا بر کدامین جاده یابیم التجا من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این وعده میمانم بیا با تجلی های پر هیبت بیا از میان پردهی غیبت بیا ان که عمری گشته در دنبال تو باز می اید به استقبال تو ظهور هويدا ابو سعيد خدرى روايت مى كند كه پيغمبر (ص) فرمود : يخرج المهدى فى امتى يبعثه الله عياناً للناس يتنعم الامة و تعيش الماشية و تخرج الارض نباتها و يعطى المال صحاحاً . مهدى ميان امت من قيام خواهد كرد و خداوند او را به طور آشكار براى مردم برانگيزد ، مردم در رفاه ، و چهار پايان در آسايش باشند، و زمين روئيدنيهاى خود را بيرون دهد و او مال را به طور مساوى ميان مردم تقسيم نمايد. گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست چکیده : زندگانی ائمه علیهم السلام را به قلمى روان به تصویر كشیده است؛ قصههایی که زندگیساز و آموزنده است و با نفوذ در لایههای عمیق ذهن و ضمیر کودکان، رفیق همیشگی آنان می شود. کتاب «آفتاب خانه ی ما» اثری از مجید ملامحمدی و عنوان چهاردهمین کتاب این مجموعه داستانی می باشد که قصه هایی آموزنده از زندگانى امام زمان(عج) را با قلمی روان برای گروه سنی کودکان و نوجوانان بیان کرده است. «... دست به آسمان بلند کرد و با زاری گفت: دیشب امام زمان مهمانِ خانه ی من بود و من در خواب بودم . وای بر تو محمد تقی حلی! وای برتو ! این خطِ امام ِ عزیزِ توست، اما تو در خواب بودی و او را ندیدی! وای برتو ...» بخشی از داستان زیبای علامه حلی و چگونگی ارتباط ایشان با امام زمان(عج) می باشد که در این کتاب منتشر شده است. او شمشیر علی را در دست می گیرد تا نامردان را سرکوب کند و برای هدایت مردمان قرآن را می آورد، او مثل ستاره ای درخشان در تیره ترین شب و مثل کوه بلندی در جنگل وحشت انگیز ظاهر می شود. او با قرآن محمد(ص) در سینه و شمشیر علی در دست و با مهر زهرا و صبر حسن و شجاعت حسین می آید. سر تا پای او نبوت و ولایت است .او صفات همه پیامبران را با خود به همراه دارد. او با ظهورش دین را بر همه جهان حکم فرما می سازد و قیامش مانند قیامت و از بین برنده همه گناهان، و نامش از بین برنده همه نامردی هاست و سرانجام اوست که کافران را به سزای اعمالشان می رساند و رسالت پیامبران و زحمات آنان را نتیجه می بخشد. همه مسلمانان چشم انتظارند. ای مهدی، پس کی می آیی؟ گلایهام ز دلی هست كه بی تو مضطرب نیست دو چشم بی هنری كه بدون تو، تَر نیست گلایهام ز زبانی كه بی حیا گشته و گوشها كه برای گناهها كَر نیست گلایهام ز محبین مدعی چو من است كه با زیادی ما، غربت تو كمتر نیست! هزار داد زدیم ادعای حب تو را به پیش تیغ ولی یك خبر ز حنجر نیست همیشه بانگ بلا، هر زمان چو كرب و بلا و اقتدای جوانیمان به اكبر نیست عجیب نیست چرا پشت پردهای آقا ز دشمنان چه بنالی چو دوست یاور نیست اگر كه غیبتتان گشته است طولانی گلایهام ز دلم هست كه بی تو مضطر نیست آمدن مهدى با پرچم ها ثوبان از پيامبر (ص) روايت نموده كه فرمود: اذا رأيتم الرأيات السود قد اقبلت من خراسان فائتوها و لو حبوا على الثلج فيها خليفةالله المهدى . چون پرچمهاى سياه ببينيد كه ازسوى خراسان مى آيد به استقبال آن بشتابيد هرچند با رفتن از روى برف باشد زیرا همراه آن جماعت مهدی خليفة الله است . كشف الغمه ، على بى عيسى اربلى بنقل بحار، ج 51، از صفحه 78تا 85 پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) در داستان «حجة الوداع» نقل کرده، که بسیارى از مسائل را به ما مى آموزد، و حاوى نکات فراوانى است، و روى همین جهت، تمام آن را ذیلاً مى آوریم: او مى گوید: «ما با پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در «حجة الوداع» بودیم (حجة الوداع آخرین حجى است که پیامبر در سال آخر عمر خود به جا آورد) حضرت حلقه در خانه «کعبه» را گرفت و رو به ما کرده، فرمود: آیا شما را از «اشراط الساعة» آگاه کنم؟ ـ و «سلمان» در آن روز، از همه به پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزدیک تر بود ـ عرض کرد: آرى، اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)! فرمود: از نشانه هاى قیامت، تضییع نماز، پیروى از شهوات، تمایل به هواپرستى، گرامى داشتن ثروتمندان، فروختن دین به دنیا است، و در این هنگام است که قلب مؤمن، از این همه زشتى ها که مى بیند، و توانائى بر تغییر آن را ندارد، در درونش آب مى شود، چنان که نمک در آب. «سلمان» گفت: آیا چنین امرى واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)؟! فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم به دست او است، اى «سلمان»! در آن زمان، زمامدارانى ظالم، وزرائى فاسق، کارشناسانى ستمگر، و امنائى خائن بر مردم حکومت مى کنند. «سلمان» پرسید: آیا این امر واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)؟! فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام زشتى ها زیبا، و زیبائى ها زشت مى شود، امانت به خیانتکار سپرده مى شود، و امانتدار خیانت مى کند، دروغگو را تصدیق مى کنند و راستگو را تکذیب!. «سلمان» سؤال مى کند: آیا چنین چیزى واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)؟! فرمود: آرى، سوگند به کسى که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن روز، حکومت به دست زنان، و مشورت با بردگان خواهد بود، کودکان بر منابر مى نشینند، دروغ، ظرافت، و زکات، غرامت، و بیت المال، غنیمت محسوب مى شود!. مردم به پدر و مادر بدى مى کنند، و به دوستانشان نیکى، و ستاره دنباله دار در آسمان ظاهر مى شود. «سلمان» پرسید: آیا این امر واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)؟! فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن زمان زن با شوهرش شریک تجارت مى شود (و هر دو تمام تلاش خود را در بیرون خانه و براى ثروت اندوزى به کار مى گیرند) باران کم، و صاحبان کرم، خسیس; و تهى دستان حقیر شمرده مى شوند. در آن هنگام بازارها به یکدیگر نزدیک مى گردد، یکى مى گوید: چیزى نفروختم، و دیگرى مى گوید: سودى نبردم، و همه زبان به شکایت و مذمت پروردگار، مى گشایند!. آتشی از عشق در جانم فکندی، خوش فکندی من که جز عشق تو آغازی و پایانی ندارم سر نهم در کوی عشقت، جان دهم در راه عشقت من چه گویم؟ من به جز عشقت سر و جانی ندارم امام خمینی(ره) سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشیم چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشیم هر چند "امین" بسته ی دنیا نیم اما دلبسته ی یاران خراسانی خویشیم مقام معظم رهبری ای دل اگر عاشقی، در پی دلدار باش! بر در دل روز و شب منتظر یار باش! دلبر تو جاودان بر در دل حاظر است روزن دل بر گشا، منتظر یار باش! عطار نیشابوری گفتم که خدا مرا مرادی بفرست طوفان زده ام، راه نجاتی بفرست گفتند که با زمزمه ی "یا مهدی" نذر گل نرگس صلواتی بفرست در بزم ولا جام هدایت مهدی است مقصود زنور بی نهایت مهدی است ثبت است که بر جریده ی عالم قدس گلواژه ی روشن هدایت مهدی است چه عاشق می شوم وقتی که تنها می شوم با تو! و چشمان تو را محو تماشا می شوم با تو! تو را از چشم های من نهان کردند و می دانند همین امروز و فردا باز پیدا می شوم با تو ! به ادامه مطلب برويد... امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) : «به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را به حقّ عمهام حضرت زینب(س) قسم دهند که فرج مرا نزدیک گرداند.»
کتابخانه قسمت اول کتابخانه قسمت دوم سخنرانی قسمت اول سخنرانی قسمت دوم ابا صالح دلــــم سامان نـــدارد مگر هجر تــو را پايـــان نـــدارد ابا صالـــح بيـــا دردم دوا کــن مرا از ديدنـــت حاجــت روا کن ابا صالح مـــرا با روسيــــاهي به خود راهم بده با يک نگاهي ابا صالح فقيــــرم من فقيـــرم بده دستي که دامانت بگيـــرم ابا صالح تو خوبي مـن بدم بــد مرا از درگهــــت ردم مکــن رد اباصالح چه خوش زيبنده باشد کـه تو لعل لبت پر خنـده باشد ابا صالح عزيـــــز آل ياسيـــــن بيا درجمع ما يک لحظه بنشين کی دوست داره امام زمان رو ببینه ؟؟؟؟؟؟
یاابا صالح پس کی میایی چطوری روز قیامت آقارو صداکنیم توچشای مادرش زهرا چطور نگاکنیم آقا جون دستم بگیر رنگ جماعت نباشم دیگه از جدت حسین دارم خجالت می کشم حالا که اومده مردی که رفیق شهداست بچه ی جبهه و جنگ وباصفا و باخداست اومدم آشتی کنم باتو به والله آقا جون روتو بر نگردون از من جون زهرا آقاجون بد که بد سرزده از من دیگه دل خسته شدم به سرم هر چی بیاد حقمه والله آقاجون آقا من تو رو قسم می دم به یک مرد غریب همونی که کشته شد کنار دریا آقا جون همونی که یه روزی خیمه هاشو آتیش زدن دخترش آواره شد میون صحرا آقاجون مددی کن که شبیه شهدا پاک بشم ذکر یاابن العسگری بگیرمو خاک بشم یاابا صالح پس کی میایی
چه روزها كه يك به يك غروب شد نيامدي چه اشكها كه در گلو رسوب شد نيامدي خليل آتشين سخن تبر بدوش بت شكن خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيامدي براي ما كه خسته ايم و دل شكسته ايم نه ولي براي عده اي چه خوب شد نيامدي تمام طول هفت را در انتظار جمعه ام دوباره صبح ، ظهر ، نه غروب شد نيامدي! آیـــد آن روز که خاک ســر کویش باشــم تـرک جان کرده و آشفتهی رویش باشــم سر نهم بر قدمش بوسه زنان تا دم مرگ مست تا صبــح قیامـت زسبویش باشــم امام خمینی(ره) طالب خون خدا متی ترانا و نراک ز مردم دل بكن ياد خدا كن . خدا را وقت تنهايي صدا كن در آن حالت كه اشكت مي چكد گرم غنيمت دان و ما را هم دعا كن ...
آقاي من!مولاي غريب من!اي مسافر بيابانهاي تنهايي! مضطرفاطمه(س)!پدر مهربان اهل عالم! گويا همه چيز دست به دست هم داده اندتا شمادر غربت بمانيد! مي خواهم بسوي تو برگردم،يقين دارم بر گذشته هاي پر ازغفلتم كريمانه چشم مي پوشي مي دانم توبه ام را قبول مي كني وبا آغوش بازمرامي پذيري؛ مي دانم درهمان لحظه ها،روزها وسال هاي غفلت هم، برايم دعا مي كردي. من از تو گريزان بودم،اما تو همچون پدري مهربان، دور را دورمرا زير نظر داشتي... آقاي من مرا ببخش ديدگانت را بشوي!حضورش رااحساس مي كني، گوشهايت را بازكن!صداي آمدنش را مي شنوي،دستانت را درازكن! عطايش را مي يابي اورا بخوان پاسخش را مي شنوي،پس درنگ مكن و بخوان: السلام عليك يا مولاي يا صاحب الزمان(عج) پیامک انتظار تو بین منتظران هم عزیز من ، چه غریبی عجیب تر ، که چه آسان نبودنت شده عادت چه بیخیال نشستیم ، نه کوششی نه وفایی فقط نشسته و گفتیم ؛ خدا کند که بیایی در وادی انتظار زمان را بنگر که چگونه از هجر تو همچون شمع ذره ذره آب می گردد کی می آیی که قطره ها به دریا بپیوندند ؟ خیبر گشای فاطمه(س) کی می آیی؟ دل به داغِ بي كسي دچار شد نيامدي چشمِ ماه و آفتاب تار شد نيامدي اي بلندتر زِ كاش و دورتر زِ كاشكي روزهاي رفته بي شمار شد نيامدي
اي كه هزار، هزار شمع در انتظار يك نگاه تو سوختند . شوري است عشق تو و دلنشين غمي است به انتظار قدمهايت زيستن، بدان كه مصراع زندگيم با قافيه تو پايان خواهد يافت. بيا كه اگر تو بيايي تمامي شبهاي يلداي غم سپيده صبح را مهمان هميشگي دلم خواهد كرد... نميدانم آيا دل كوچكم تا ظهور تو در تكاپو است يا تا غروب آرزوهايش چيزي نمانده.... اما ... غمگينام و ميترسم كه دلم از جنب و جوش بيافتد و تو نيايي.... افسوس، من و كلمات مجنونم شايد روز آمدنت را نبينيم من به همه كساني كه آن روز تو را ميبينند و در دو سوي خيابانها قلبهاي سبزشان را به تو هديه ميدهند، حسوديم ميشود مولاجان منتظرم هر لحظه كه روي ماهت را ببينم بيابهترين ناجي ما؛ميداني كه به حضورنازنينت محتاجيم چراكه انسانهامعناي نفس پاك گلهارا از ببرند بيا و مارا تولدي دوباره ببخش مولا جان ادركني آقاي من امشب تمام ستاره ها را فرا مي خوانم آقاي من نكند نيايي من دلم را براي بودن با تو پيوند مي زنم آقاي من كجايي؟... امشب براي بودن زمزمه خواهم كرد و باور خواهم كرد آقاي من سياهي چشمانم را به دنبالت مي فرستم خدا كند كه بيايي...
هر جمعه به جاده آبي نگاه مي كنم و در انتظار قاصدكي مي نشينم كه قرار است خبر گامهاي تو را براي من بياورد، گامهاي استوار و دستهاي سبزت را. اگر بيايي، چشمهايم را سنگفرش راهت خواهم كرد. تو مي آيي و در هر قدم، شاخه اي از عاطفه خواهي كاشت و قاصدكي را آزاد خواهي كرد. تو مي آيي و روي هر درخت پر شكوه لانه اي از اميد براي كبوتران غريب خواهي ساخت. صداي تو، بغض فضا را مي شكافد. فضاي مه آلودي كه قلب چكاوكها را از هر شاخه درختش آويزان كرده اند. تو با دستهايت بر قلبهاي شقايق ها رنگ سبز اميد خواهي زد و با رنگ پر معناي دريا خواهي نوشت: " به نام خداي اميدها"! تو مي آيي در حالي كه دستهايت پر از گلهاي نرگس است. تو دل سرد يكايك ما را با نواهاي گرمت آفتابي مي كني و كعبه عشق را در آنها بنا خواهي كرد. دست نوازش بر سر ميخك هايي خواهي كشيد كه باد كمرشان را خم كرده است. تو حتي بر قلب كاكتوسها هم رنگ مهرباني خواهي زد. تو مي آيي و با آمدنت خون طراوت و زندگي در رگهاي صبح جريان پيدا خواهد كرد... تو مي آيي اي پسر فاطمه ، يوسف زهرا يا مهدي. به اميد آن روز! همچو گنجشكي لب بام نشستم تا بيايي با سكوتم هيبت غم را شكستم تا بيايي يوسف م افتاده اي در چاه بيرحم جدايي همچو يعقوب زعطر ت مست مستم تا بيايي طاقت دوري كجا تا لحظه ها را مي شمارم شعله اي در حسرت پروانه هستم تا بيايي
مولایم! دلم برای ورود تو لحظه شماری می کند و حنجره ام تو را فریاد می زند، تو که تجلی عشقی. قنوتم را طولانی می کنم تا تو نیمه شبی برای آن دعا کنی. کوچه های غریب بی کسی را آب و جارو می کنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی. هر روز چراغ دلم را با «جامعه الکبیره» روشن می کنم و سفره افطارم را با «آل یاسین»و «عهد» تزیین می کنم، برای ظهور تو هر روز پای درد «کمیل» می نشینم نمی دانم آخرین ایستگاه «توسل» چه هیجانی دارد که مرا با خود تا آن سوی فاصله ها می برد و صبح آدینه چه صفایی دارد، که صبح آسمانش پراز «ندبه» است مولایم...! بی تو دفتر دلمان پر است از مشق های انتظار و من با دلم می خواهم آن روز که می آیی زیباترین مدال ایثار را تقدیم نگاه تو کنم یوسف گمگشته انتــــــظار آمدنت نشسته اند بهترين هدیه به آقا امام زمان عج الله ترک کردن یک گناه است
پس همه با هم یک هدیه به آقا تقدیم کنیم مولاي من! تو را امام غريب مينامند، ميدانم بد ميزباني بودند و در مهماننوازي وفا نكردند. اماما سلام! گل نرگسم سلام! آقا جان...! می دانم که دیر کردیم... می دانم که با این همه انتظار و انتظار کردن مان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموخته ایم...! امّا شما... امّا شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است...! مولا جان...! سال هاست کنارمان بوده ای! سال هاست برایمان دعا می کنی و واسطه ی فیض ما با آسمانی...! یا صاحب الزمان... امّا ما زمینیان، با صاحب و امام مان چه کردیم!؟ آیا این ما نبودیم که با گناهان مان، شما را آزردیم و هر چه بیشتر بر دوران غیبت تان افزودیم...!؟ یا بقیة الله... ما همان هایی هستیم که اَمان خویش را گم کردیم، امّا حقیقتاً به جستجویش برنخاستیم...! آقا جان... امّا... ای گل نرگسم... بر ما گران است که صدای همگان را بشنویم، امّا صدای دلنشین شما را نشنویم...! مهدی جان... بر ما گران است که الطاف شما را به عینه در زمین ببینیم، ولی دشمن بر ما طعنه زند و حقایق بودن تان را انکار کند... ای اَمان آسمان و زمینیان.... یا صاحب الزمان، عجل علی ظهورک... العجل العجل یا مولای یا صاحب العصر و الزمان و سلام نام خداست... زیر باران بیا قدم بزنیم حرف نشنیده ای به هم بزنیم نو بگوییم و نو بیندیشیم عادت کهنه را به هم بزنیم وز باران کمی بیاموزیم که بباریم و کم حرف بزنیم کم بباریم اگر، ولی همه جا عالمی را به چهره نم بزنیم چتر را تا کنیم و خیس شویم لحظه ای پشت پا به غم بزنیم سخن از عشق خود به خود زیباست سخن عاشقانه ای به هم بزنیم قلم زندگی به دست دل است زندگی را بیا رقم بزنیم مهربانم قطره ها در انتظار تواند زیر باران بیا قدم بزنیم آقای من، بر منابر و معابرمان فریادت می زنیم تا بازگردی! اما غافلیم از این که، آن که باید باز گردد شما نیستید! آن ما هستیم که باید به خودمان بازگردیم...! مولا جان، از شما می خواهیم تا صدایمان را بشنوی و نظری با گوشه ی چشمت بر ما افکنی! امّا از یاد برده ایم که شاهد و ناظر اعمالمانی و هفته ای دو بار پرونده ی کارهایمان را برابر چشمات داری.... ضجّه می زنیم و عاجزانه می خواهیم، بلکه نشانی خیمه ات را بگویی و ما سراسیمه خود را فدای قدومت کنیم! امّا نمی دانم، چرا نمی توانیم امیال و خواسته هایمان را فدای آمدنت کنیم....! مگر محبوب ما نیستی؟ مگر دائم آمدنت را نمی خواهیم؟ پس چرا آن چه تو می خواهی بر ما گران و سنگین و ناشدنی است؟؟........ همه مان به دنبال آنانی می گردیم که تشرّف حضورت را داشته اند، امّا فراموش کردهایم که هر دم، ممکن است از کنارمان بگذری...... یا صاحب الزمان... همه مان آرزو می کنیم، کاش شما را می دیدیم و سلامی می گفتیم. ولی فراموش کردهایم که هر کجا سلامت بگوییم، پاسخ مان می دهی... گل نرگس.... نمی دانم چه شد، این همه عطر نرگس را از یاد بردیم....... بیا که دیدهام از انتـظار لبریز است، کویــــر سینه ی تَفتیدهام، عطـش خیــز است همیشه خاطر ما، آشیان یـاد تو باد، که در هوای تو پرواز، خاطر انگیز است
* * * پینوشت: قرار بود از حجاب بگویم! اما حجاب غیبتت، دیگر حجابها را از ذهنم رُبود...... التماس دعا اللهم عجل لوليک الفرج
طبقه بندی: دانلود کده ی جمعه های انتظار
برچسب ها: رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي
سر بر زمين افكند و گفت خود كرده را تدبير نيست
اشكي به زير مقدمش انداختم رحمي كند
گفتا كه اشك بي ورع در رتبه تاثير نيست
گفتم بيا در بند كش اين بنده فرار را
گفتا اگر عاشق شوي كاريت با زنجير نيست
گفتم كه ديگر گوييا افتاده ام از چشم تو
با غم نگاهم كرد وگفت مهدي زنوكر سير نيست
این کتاب از مجموعه چهارده جلدى، قصههایى كوچك از زندگانى چهارده معصوم(ع) است که
کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من
چنان که عطر تنت در رواق ها جاریست
چگونه گل نکند بغض جمکرانی من ؟
ادامه مطلب
طبقه بندی: اس ام اس
برچسب ها: رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي رضا بابايي
از آیه الله محمد تقی بهلول پرسیدند"((چه وقت می توان حضرت ولی عصر را دید ؟؟))
فرمود:((با تقوا باشید!
وقتی که بین شما و حضرت سنخیت باشد .))
سپس فرمود:((دیدن امام زمان مهم نیست مهم این است که او ما را ببیند.
خیلی ها هم علی (علیه السلام ) را دیدند اما دشمن او شدند .
اگر کاری کردیم که نظر آنها را جلب کنیم ارزش دارد.))
یابن مصباح الهدی متی ترانا و نراک
چه شود با تو کنم گریه سر قبر حسین
در مزار شهدا، متی ترانا و نراک
صبح جمعه نالهام أین معزُّ الاولیاست
میزنم تو را صدا، متی ترانا و نراک
نیمههای دل شب کنار دیوار بقیع
دهم آهسته ندا، متی ترانا و نراک
میزند تو را صدا از سر نیزهها هنوز
سر از بدن جدا، متی ترانا و نراک
چه شود ببینمت کنار بین الحرمین
سر و جان کنم فدا، متی ترانا و نراک
زخم قلب پسر فاطمه را مرهم نیست
بی ظهورت اَبدا، متی ترانا و نراک
چه شود از گل رویت بدهی یک صدقه
سر راهی به گدا، متی ترانا و نراک
چهره بگشا و ز آینۀ خونین دلم
زنگ محنت بزدا، متی ترانا و نراک
"......." از خون خدا با تو سخن گفت بیا
پسر خون خدا، متی ترانا و نراک
طبقه بندی: غروب جمعه
برچسب ها: رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي رضابابايي
ماه را از آسمان مي خوانم وتو را از دل شب
با تاريكي شب
امشب ستاره باران خوام كرد خانه قلبم را
قدم هايم را استوارتراز هميشه خواهم برداشت
زيرا مي دانم در چند قدمي ام هستي
چشمان خسته ام را
خواهم يافت آنچه را تاكنون در انتظارش بودم
آمين يا رب العالمين
صبر و قرار من به سر آمده
زود بیا وقت سحر آمده
گو چه کنم از غم هجران تو
از همه کس جز تو خبر آمده
بس زغمت گریه کنم روز و شب
چشم من از کاسه به در آمده
چون شده ام در صف دیوانگان
لیلی و مجنون به نظر آمده
کی شود این مژده ز تو بشنوم
یوسف گمگشته ز در آمده
بهر خدا و دل کاشف بیا
وقـت رهـائی بشـر آمده
سالهاست كه به انتظار آمدنت نشسته ام
نه من تنها كه گلهاي نرگس باغچه كوچك خانه امان نيز به انتظار
چشمهايم به آسمان دوخته شده است
منتظرم
منتظر ديدار تو و منتظر جمعه هايي كه مي گذرند و آمدنت را آرزو دارند
به اميد اين كه شايد اين جمعه بيايي
شايد....
طبقه بندی: دل نوشته دانلود کده ی جمعه های انتظار
مولاي من! بعد از گذشت روزگار، حال تو ميزبان ما هستي؛ تو ميزبان گريهها و نيازها؛ غمها و دلتنگيهاي ما هستي.
تو كه غريبي را احساس كردهاي! حال غريبهها به آستان كرم تو چشم دوختهاند و به دستان پر مهرت توسل كردهاند.
مولاي من! ميخواهم از زائراني بگويم كه جاده به جاده و شهر به شهر گذشتهاند تا نفسي مهمان شوند و از مي عشق تو بنوشند.
مولاي من! ميخواهم از سنگفرش آستان مقدّست بگويم كه سجدهگاه قدوم مهمانانت شده است؛ از كبوتران عاشقي كه گرداگرد حرم پاك تو ميچرخند و تو را طواف ميكنند؛ از نسيم بگويم كه بيرق گنبدت را بوسهاران ميكند و عطر دلرباي تو و اشك تمناي زائرانت را به اوج افلاك ميبرد.
مولاي من! ميخواهم از آسمان بگويم كه هر روز نه، هر ساعت نه، هر لحظه و ثانيه از تو جان ميگيرد و در پيشگاه شكوه تو جان ميدهد.
اي آفتاب مهرباني! ميخواهم از خورشيد بگويم كه هر طلوع با انوار خود به پنجره فولاد تو چنگ ميزند و از ضريح تو نور ميگيرد.
اي حجت خدا! خوش به حال جاده كه از قدوم زائرانت بغض تنهايي خود را ميشكند و خاك پايشان را به سينه زخمآلود خود ميزند كه عمري است از طواف تو جا مانده است.
خوش به حال رواقها، درها و ديوارهايي كه از نفس مهمانانت پَِر ميگيرند و به ضريح پاك تو ميرسند.خوش به حال منارهها وكاشيها!
حال در آستانه سالروز طلوع جاودانه تو اي شمسالشموس، از راه دور به ميعادگاه عاشقي تو چشم دوختهايم تا از جام كرامتت جرعهاي بنوشيم.
ما را بينصيب مگردان
طبقه بندی: دل نوشته به امام رضا ع
برچسب ها: جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار جمعه های انتظار
مهدی جان سلام!
می دانم که هنوزم که هنوز است، در انتظار آمدن مان صبر می کنی...!
سال هاست که در کوچه ها و خیابان هایمان، از کنارمان به آرامی گذشته ای....
ما همان هایی هستیم که در سایه ی نام شما، روزگار گذراندیم، امّا قدمی برای زدودن نقاب غیبت از روی دلنشین شما برنداشتیم...
می دانم که همه ی حرف هایمان ادّعایی بیش نبوده است...
با همه ی نبودن ها و ادّعاهایمان...!
با همه ی بی مهری ها و ظلم هایی که در حق شما روا داشتیم...!
باز هم بر ما گران است که شما را ببینیم امّا شما را نشناسیم...!
بر ما بتاب ای خورشید امامت...
حتّی یادمان می رود، در کوی و برزن ها، بر هم سلام کنیم! شاید آن که از کنارش به آرامی گذشتیم..............
شما دعایی کن... شاید به حرمت دعایت، ما نیز بازگشتیم.......
By Ashoora.ir & Night Skin